سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرچه دل تنگت می خواهد بگو
صفحه اصلی وبلاگ
پارسی بلاگ
شناسنامه من
ایمیل من
 RSS 
اوقات شرعی
یکشنبه 86 فروردین 5 ساعت 6:4 عصرسراب

قلمم در دست ، کلمات میگذرد از ذهن تصویرها حرفها نورها همه متن شعر های منند .

مینویسم برای تو مینویسم .

ای کسی که انتظار هر ساعت منی کسی که توی تار و پود شعر منی هر روز صبح عین صبح روز قبل

وقتی که از خواب پا میشم جلوی پنجره ای میدوم تا میرسم جای تو یک دونه گل تو گل دون سفالی روش نقش خیالی شبیه طرح قالی از خاک تنم رنگ اون شبیه آسمون بالا سرم توی گلدون گل لاله کاشته بودم یکی از همین روزا که مثل هرروز شبیه امروز بودن.

پشت سرم وسط چار چوب در بازم تویی ...،نه نیستی اینم نقش توئه می خوام امروز مثل هر صبح دیگه گول نخورم در چوبی تنش سوخته . بازم سرابت مثل دیروزا توی راپله وایساده، میرم پایین سرابتم مثل خودت بمن بی محلی میکنه نمی دونم اینجا چی کار داره .

دفتر یادداشتای من بهم میگه امروز شنبه اس.میگم خوب به درک مگه شنبه قبلی چی گذشت که تو نو چی باشه

بارون میباره چتر و بر نمی دارم میرم تو خیابون .

من و تو هیچ وقت زیر بارون با هم نبودیم .بارون ،بارون بهاره

ولی طولانی تره مثل سرابت که باید کوتاه باشه ولی دائم جلو چشمای منه .

میام خونه همه چی رنگ تکرار داره مثل فیلم سیاه سفید . ساعت کند میچرخه توی سرم یه عالمه صدا عکس عقربه های ساعت میچرخه.

میبینم زمینی رو سبز با علفهای بلند وسطش جادهی خاکی پر پاکی ،در ختای تبریزی بوته های ویزویزی ،شبیه اردیبهشت از اون ته برام دست تکون دادی انگار وایسادیم توی بهشت .

فرصت از دست نمیدم میدوم سمتت دستارو باز نمیکنم که بخوام تو رو بغل کنم.

چشم تو چشم دست تو دست شبیه تو تا بلبل مست . رود خونه های خنک پاها مون درد میکنه پا هارو پرت میکنیم داخل آب .

قورباغه های کوچولو لپاشون مثل ...نه حالم بد شد لپ قورباغه مگه مثل هلو میشه.میپرن داخل آب.یه مشت آب میپاشی رو صورتم منم می خوام خیست کنم ولی تو میترسی ،منم این کارو نمیکنم.

میریم وسط چمنای بلند دراز میکشیم به آسمون زل میزنیم .

اون بالا دو تا ابر همدیگرو بغل کردن .

می خوام بگم این دو تا من و توییم حس تردید نمی گذاره .

میخوام بگم دوست دارم میدونم اگه بگم مثل اون بچه که اگه بگه چیزی میخوام اونو دعوا میکنن منم دعوا میکنن .

میگی ای کاش بارون بزنه تو دلم میگم می خوام صد سال سیاه بارون نزنه.

خوابی که نشه توش عقده های دل رو وا کرد به درد عمم میخوره .

بلند میشم اسلحه رو بر میدار خودش میره سمت شقیقم ولی من جربزه اینکارم ندارم.

بعضی وقتا ازت بدم میاد .دلت با من نیست دل من داره پدر در میاره .

همه خوابن توام مثل اونا ،من یه بو فم که داره تو خرابه آواز میخونه.


متن فوق توسط: منوچهر نوشته شده است| نظرات دیگران ( نظر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم
هرچه دل تنگت می خواهد بگو
منوچهر
ورزشکار - جدی در کار - خانواده دوست - خوش صحبت.اخلاق نظامی.
لوگوی من
هرچه دل تنگت می خواهد بگو
اشتراک در خبرنامه